Introduction to the story of sweet blood. part : { ۲ }
گوجو با چهره ای اخم کرده و سرد و پوچ گفت:
_ الف ها ؟ اون احمق های مزاحم ؟
کانوروماشی پوزخندی روی لبش جاری شد و
خیلی معاشقه گرانه گفت :
+ خوشم اومد بلاخره الف های احمق جسور شدند.. عالی !
گوجو با لحن سردی گفت:
_ ساکت شو !
مشاور ساکارا یه قدم نزدیک تر امد و به گوجو و ساکارا احترام گذاشت و گفت:
_ قصد من بی احترامی نیست سروان ولی به نظر من برای از بین برد قبیله الف ها ، بهتره یک همکاری ۱ ماهه ، فقط یک ماهه بین این دو قبیله ثبت بشود .
ساکارا با چشم های قرمز رنگش به گوجو نگاه کرد و گفت:
+ حرف درستی بود ، این حقیقت آشکار است که هرگز خون اشام های ماه قرمز و سفید با هم هم نظر نیستند و همیشه جنگ را انتخاب کردند ولی این بار بحث ما نیست بحث امنیت
مردم قبیله های ما هست ، من به شخصه به عنوان پادشاه قبیله خون اشام های ماه قرمز این قرار داد یک ماهه ۱ رو قبول میکنم .
گوجو با اخم گفت:
_ تا حدودی باهات موافق هستم ولی این یادت باشه به این دلیل نیست که ما با هم صلح کردیم .
ساکارا پوزخندی زد و گفت :
+ پس واقعا فکر کردی باهات صلح کردم ؟
گوجو پاسخی نداد و به داخل قصر رفت و با بی حوصلگی گفت :
_ ساکارا سان رو به داخل راهنمایی کنید و به زخم های بقیه رسیدگی کنید .
عمارت خون اشام ها همیشه در تاریکی بود و هرگز نوری به خود ندیده بود¹.
پرتو های نور خورشید از لا به لای کناره های پرده های عمارت سایه میزدند و خودشان رو نمایان میکردند و فرا رسیدن صبح را به افراد قصر اعلام میکرد .
هر دو پادشاه در میزی مستطیل شکل در وسط عمارت در دو طرف میز نشستند و از فاصله نه چندان دور به هم نگاه میکردند.
ندیمه های قصر برای دو پادشاه غذای اماده کرده را در ظرفی قرار دادن و جلوی آنها گذاشتند.
بعد از اتمام غذا ، ساکارا جرعه ای از خون
قرمز داخل جام نوشید و دور دهانش رو با پارچه سفید رنگ روی میز کنار بشقاب پاک
کرد و از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج
شد.
همه افراد مهم دو قبیله در جلسه حضور داشتند² و درباره نقشه حمله به قبیله الف
ها با هم گفت و گو میکردند تا به یک نتیجه
مشخص برسند .
جلسه به اتمام رسید و ساکارا و گوجو از اتاق جلسه خارج شد در حین بیرون آمدن از جلسه
به طور اتفاقی به همدیگر برخورد میکنند.
گوجو با لحن سرد گفت:
_ جلوی راهت رو نگاه کن
ساکارا پوزخندی زد و گفت:
+ من حواسم بود تو یهو اومدی جلوم ابله !
هر دو بسیار عصبانی از اتاق خارج شدند و به سمت اتاق هایشان رفتند .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹ [ چون خون اشام ها به نور حساس هستند.]
² [ افراد ساکارا : ریومن سوکونا و زیر مجموعه
افراد گوجو هم مگومی فوشیگورو ]
_ الف ها ؟ اون احمق های مزاحم ؟
کانوروماشی پوزخندی روی لبش جاری شد و
خیلی معاشقه گرانه گفت :
+ خوشم اومد بلاخره الف های احمق جسور شدند.. عالی !
گوجو با لحن سردی گفت:
_ ساکت شو !
مشاور ساکارا یه قدم نزدیک تر امد و به گوجو و ساکارا احترام گذاشت و گفت:
_ قصد من بی احترامی نیست سروان ولی به نظر من برای از بین برد قبیله الف ها ، بهتره یک همکاری ۱ ماهه ، فقط یک ماهه بین این دو قبیله ثبت بشود .
ساکارا با چشم های قرمز رنگش به گوجو نگاه کرد و گفت:
+ حرف درستی بود ، این حقیقت آشکار است که هرگز خون اشام های ماه قرمز و سفید با هم هم نظر نیستند و همیشه جنگ را انتخاب کردند ولی این بار بحث ما نیست بحث امنیت
مردم قبیله های ما هست ، من به شخصه به عنوان پادشاه قبیله خون اشام های ماه قرمز این قرار داد یک ماهه ۱ رو قبول میکنم .
گوجو با اخم گفت:
_ تا حدودی باهات موافق هستم ولی این یادت باشه به این دلیل نیست که ما با هم صلح کردیم .
ساکارا پوزخندی زد و گفت :
+ پس واقعا فکر کردی باهات صلح کردم ؟
گوجو پاسخی نداد و به داخل قصر رفت و با بی حوصلگی گفت :
_ ساکارا سان رو به داخل راهنمایی کنید و به زخم های بقیه رسیدگی کنید .
عمارت خون اشام ها همیشه در تاریکی بود و هرگز نوری به خود ندیده بود¹.
پرتو های نور خورشید از لا به لای کناره های پرده های عمارت سایه میزدند و خودشان رو نمایان میکردند و فرا رسیدن صبح را به افراد قصر اعلام میکرد .
هر دو پادشاه در میزی مستطیل شکل در وسط عمارت در دو طرف میز نشستند و از فاصله نه چندان دور به هم نگاه میکردند.
ندیمه های قصر برای دو پادشاه غذای اماده کرده را در ظرفی قرار دادن و جلوی آنها گذاشتند.
بعد از اتمام غذا ، ساکارا جرعه ای از خون
قرمز داخل جام نوشید و دور دهانش رو با پارچه سفید رنگ روی میز کنار بشقاب پاک
کرد و از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج
شد.
همه افراد مهم دو قبیله در جلسه حضور داشتند² و درباره نقشه حمله به قبیله الف
ها با هم گفت و گو میکردند تا به یک نتیجه
مشخص برسند .
جلسه به اتمام رسید و ساکارا و گوجو از اتاق جلسه خارج شد در حین بیرون آمدن از جلسه
به طور اتفاقی به همدیگر برخورد میکنند.
گوجو با لحن سرد گفت:
_ جلوی راهت رو نگاه کن
ساکارا پوزخندی زد و گفت:
+ من حواسم بود تو یهو اومدی جلوم ابله !
هر دو بسیار عصبانی از اتاق خارج شدند و به سمت اتاق هایشان رفتند .
{Fanfic Gojo Satoru Vampire}
¹ [ چون خون اشام ها به نور حساس هستند.]
² [ افراد ساکارا : ریومن سوکونا و زیر مجموعه
افراد گوجو هم مگومی فوشیگورو ]
۳.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.